به گزارش اکوایران، تحلیلگران اجماع دارند که اخیراً  از حدود سال 2010  سیاست خارجی چین جسورانه‌تر شده است. این اجماع، دور جدیدی از بحث را در مورد رابطه علت و معلولی بین سیاست داخلی چین و رفتار خارجی آن ایجاد کرده است. سؤال اینجاست که آیا تنش بین جمهوری خلق چین و سایر دولت‌ها ناشی از این است که چین یک ابرقدرت بوده یا از ویژگی‌های داخلی منحصربه‌فرد آن نشات می‌گیرد؛ زیرا رژیم چین، یک دولت اقتدارگرا است که توسط حزب کمونیست چین اداره می‌شود و پیشینه تاریخی خاصی دارد. هر دو پاسخ تا حدی موجه است.

بهشت اجباری به سبک چینی

دو دولت اخیر ایالات متحده این ایده را پذیرفته‌اند که ویژگی‌های سیاست داخلی چین باعث خصومت خارجی شده است. در دولت ترامپ، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا استدلال کرد که ایالات متحده و سایر کشورهای آزاد نمی‌توانند در دنیایی که حزب کمونیست، چین را کنترل می‌کند، امنیت داشته باشند. جو بایدن نیز اقتدارگرایی حزب کمونیست را علت بحران روابط ایالات متحده و چین می‌داند.

با این حال آنگونه که نشنال اینترست نوشته، بسیاری از  سیاست های خارجی چین عجیب نیست، بلکه مانند سایر کشورهای بزرگ و قدرتمند است. این را می‌توان «ابرقدرتی چینی» نامید. پکن روش منحصربه‌فردی برای توصیف رفتار خود دارد، اما نکته اصلی این است که کشورهای کوچک‌تر و ضعیف‌تر را تحت فشار قرار می‌دهد با استدلال اینکه دستورکارش جهان را به جایی بهتر تبدیل می‌کند، آن‌ها را مجبور می‌کند که دستور کار خودخواهانه‌اش را بپذیرند. درست مانند کاری که ابرقدرت‌های قبلی مانند بریتانیا، ایالات متحده، روسیه و ژاپن انجام می‌دادند. مانند آمریکا و دکترین مونرو، چین نیز گاهی اوقات با استفاده از توجیه «بازپیوندخواهی»، به دنبال ایجاد یک حوزه نفوذ در اطراف قلمروی خود می‌گردد.

چالش قدرت کنترل نشده

با این وجود، پنج جنبه سیاست داخلی منحصربه‌فرد جمهوری خلق چین، باعث درگیری آن با سایر دولت‌ها می‌شود.

اول، تمرکز بیش از حد قدرت  در دستان یک رهبر واحد، کشور به سوی تصمیم‌گیری‌های فاجعه‌آمیز می‌برد. مانند طرح «یک گام بزرگ به جلو» در سال‌های 1958-1960، زمانی که مائو تسه‌تونگ تلاش کرد با بسیج دهقانان برای تولید فولاد در حیاط‌خلوت خود، صنعتی‌شدن چین را تسریع بخشد. بدون آموزش یا تجهیزات مناسب، کشاورزان مقادیر زیادی آهن خام بی‌فایده به جای فولاد تحویل می‌دادند و کاهش تولید کشاورزی منجر به گرسنگی انبوه شد که حداقل به ۲۰ میلیون مرگ منجر شد.

قدرت‌های کنترل‌نشده مائو نه تنها آن وضعیت را ایجاد کرد؛ بلکه بدتر هم کرد. بسیاری از زیردستانش می‌ترسیدند به او بگویند که سیاست‌هایش شکست‌خورده است، و حتی ژنرال ارشد مائو، پنگ دهوای نیز به دلیل مخالفت با او مجازات شد. این سوءاستفاده‌ها از قدرت منجر به این شد که جانشینان مائو، رویکرد حکومت کمیته‌ای در پیش بگیرند که در آن دبیرکل حزب قبل از اعلام تصمیم‌های مهم با سایر اعضای کمیته دائمی دفتر سیاسی مشورت خواهد کرد. رهبری پس از مائو نیز سعی کرد از تبدیل‌کردن کمیته به یک فرقه جلوگیری کند.

photo_2023-01-05_16-44-45

احیای الگوی مائو

شی جین‌پینگ در واقع یک مدل حکومتی شکست‌خورده را دوباره احیا کرده است؛ بنابراین، نباید تعجب کرد علی‌رغم اینکه شی جین‌پینگ ریاستش را در اوج پرستیژ، اهرم‌های اقتصادی و جایگاه خاص چین آغاز کرد، شهرت بین‌المللی چین را کاهش داد و بسیاری از اقتصادهای پیشرو جهان را متقاعد کرد که تا حدی از چین فاصله بگیرند. او نیروهای داخلی و خارجی مخالف جمهوری خلق چین را نیز تحریک کرد. فردی مستبد که برای تصمیم‌گیری به جای استفاده از نظرات و تجربیات دیگران، تنها به قدرت مغز خود اکتفا می‌کند و برخلاف پروپاگانداهای جمهوری خلق چین، شی قطعاً باهوش‌ترین مرد جهان نیست، چیزی که هر کسی که اندیشه‌های شی جین‌پینگ (که توسط مقامات و رسانه‌های جمهوری خلق چین تحسین‌شده است)، می‌تواند تأیید کند.

photo_2023-01-05_16-45-22

دوم، سیاست خارجی جمهوری خلق چین در درجه اول، مصرف داخلی دارد. در عرصه سیاست خارجی، اثربخشی (یعنی پیشبرد منافع دولت در امنیت، رفاه و اعتبار) و محبوبیت (شهروندانی که معتقدند دولت از حقوق و منزلت کشور دفاع می‌کند) اغلب در تضاد هستند. در برخی موارد، دولت می‌داند که کاهش تنش‌ها و درگیری‌ها و تسهیل همکاری به نفع کشور است، اما عموم مردم خواهان نمایش قدرت خشم ملی هستند که البته به روابط بین‌المللی آسیب خواهد رساند.

بیگانه هراسی به سبک «شی»

برای تقویت مشروعیت حزب، دولت چین روحیه نارضایتی علیه خارجی‌هایی که به چین ظلم کرده‌اند را پرورانده است. در نتیجه، به جای حفظ موازنه دقیق، رفتار رژیم شی در امور خارجی بیش از حد و به طور ناسالمی برای تحت تأثیر قراردادن داخلی‌ها سنگینی می‌کند.در نتیجه، دیپلماسی چین، به نفع ناسیونالیسم چینی عمل می‌کند.

این رویکرددر واکنش بیش از حد چین به هرگونه سازش و مصالحه در مورد مسائل سرزمینی که به دقت توسط مردم چین رصد می‌شود، آشکار است. با این توضیحات، ریشه پدیده «گرگ جنگجو» نیز روشن می‌شود که در آن مقامات جمهوری خلق چین، مفهوم کلاسیک دیپلماسی را با تشدید تنش‌ها با کشورهای دیگر، کاملاً تغییر داده تا حمایت عمومی چینی‌ها را جلب نمایند.

ساختاری فاقد تولرانس

سومین ویژگی سیاست داخلی چین که بر روابط خارجی چین تأثیر منفی می‌گذارد، حکومت تک‌حزبی دائمی است. سخت‌گیری داخلی به رفتار خارجی نیز منتقل می‌شود. در یک سیستم رقابتی، دو یا چند حزب سعی می‌کنند در ارائه ایده‌های خوب سیاست خارجی و انتقاد از ایده‌های بد، با هم رقابت کنند. اما چیزی به نام «اپوزیسیون وفادار» در نظام سیاسی چین وجود ندارد؛ فقدانی که جلوی انتقاد سازنده سیاسی را می‌گیرد. سیستم چین همچنین فاقد ارزیابی مجدد طبیعی و اصلاحات دوره‌ای است که ناشی از جایگزینی یک حزب حاکم با حزب دیگر می‌شود.

حزب کمونیست بدون نیاز به جلب نظر رأی‌دهندگان، سعی می‌کند با مانور بر فضیلت‌سالاری، آن را جبران کند. به گفته دولت، چین همیشه طرف‌دار، صلح، عدالت و ثبات است و دولت جمهوری خلق چین هیچ‌وقت نمی‌پذیرد سیاست‌های خارجی‌اش ناقص، اشتباه یا ناموفق بوده است.

در نتیجه، شاهد ناتوانی ریسک‌گریز برای مصالحه از طریق مذاکره یا راه‌حل‌های خلاقانه برای حل مشکلات سیاست خارجی هستیم. برای مثال، مسئله تایوان در دهه‌های اخیر، حزب کمونیست را در دوراهی پیوستن جزیره به چین یا اعلام جنگ قرار داده است. این مبتنی بر دیدگاه قرن نوزدهمی از حاکمیت است که اصل قرن بیستمی تعیین سرنوشت را نادیده می‌گیرد.

در سال 1979، رهبران جمهوری خلق چین برای اولین‌بار این ایده را مطرح کردند که تایوان باید اتحاد را تحت اصل «یک کشور، دو سیستم» بپذیرد. از آن زمان تاکنون این ایده مورد استقبال تایوانی‌ها واقع نشده است. به طور باورنکردنی، پکن تا به امروز به دنبال اعمال «یک کشور، دو سیستم» به عنوان راه‌حل تنش تنگه تایوان ادامه می‌دهد؛ حتی پس از اینکه چین این ایده را با از بین بردن آزادی‌های مدنی در هنگ‌کنگ (که تحت یک کشور، دو سیستم اداره می‌شود) با نقض تعهدات قبلی به سخره گرفت.

توجیه خطاها با توسل به عصر طلایی چین

چهارم، بار تاریخ ادعایی ۵ هزار‌ساله چین که رهبران چین به دوش می‌کشند سنگین است و تعامل خصمانه با دولت‌های خارجی را تجویز می‌کند.

چینی‌ها به طور سنتی روابط بین‌الملل را سلسله‌مراتبی می‌دانند. آنها بر این باورند که برای قرن‌ها چین پیشرفته‌ترین، قدرتمندترین و تأثیرگذارترین دولت جهان بود و امپراتور چین فرمانروای قانونی تیانشیا («آنچه تحت بهشت است» یا کل جهان شناخته‌شده) بود. علاوه بر این، بسیاری از چینی‌ها بر این باورند که در عصر طلایی آسیا پادشاهی‌های همسایه در ازای حمایت و امتیازات تجاری به چین خراج می‌دادند.

این چشم‌انداز موروثی به تنش روابط جمهوری خلق چین با سایر کشورهای آسیا و اقیانوسیه می‌افزاید. اکثر نخبگان آسیای جنوب شرقی از تکرار سلطه چین می‌ترسند. چین برای وادارکردن سایر کشورها به پرداخت خراج در قالب به رسمیت شناختن حاکمیت چین بر سرزمین‌های مورد مناقشه، از قدرت اقتصادی خود استفاده می‌کنند. چین با نفوذ استراتژیک ایالات متحده در منطقه مشکل دارد و آمریکا را یک خارجی غاصب می‌بیند و نمی‌تواند ژاپن یا سایر کشورهای بزرگ منطقه را به عنوان یک همتا بپذیرد.

حزب کمونیست چین تفسیر سؤال‌برانگیزی از تاریخ پیشامدرن دارد که در آن، چین کشوری صلح‌دوست بود که هرگز علیه پادشاهی دیگری مرتکب تجاوز نشد. سپس، در دوران مدرن، چین با استعمار اروپایی و تهاجم ژاپن، وارد «قرن تحقیر ملی» شد. این تاریخ‌نگاری، پایه عدم همدلی چینی‌های امروزی همسایگان است که امنیت خود را به خاطر اقدامات حزب کمونیست چین تحت خطر می‌بینند. چینی‌ها نیز به نوبه خود معتقدند که از آنجایی که از نظر فرهنگی و تاریخی ثابت شده است صلح‌طلب‌اند، و فقط قربانی تجاوزات سایر کشورها قرار گرفته‌اند، بنابراین اقدامات چین اساساً دفاعی و در نتیجه موجه است و هرگونه استدلال خلاف آن، از روی غرض است.

هراس از تفکر لیبرال

در نهایت، دولت اقتدارگرای چین، لیبرالیسم سیاسی را یک تهدید می‌بیند. دولت شی تفکر لیبرال را به یک خطر بزرگ برای انحصار قدرت حزب می‌داند که هدف اصلی همه سیاست‌های داخلی و خارجی چین است. حزب کمونیست چین مدت‌ها بر این باور است که ایالات متحده تلاش می‌کند از دموکراسی‌سازی به عنوان ابزاری برای سرنگونی حزب استفاده کند، و هدف نهایی آن تضعیف چین و حفظ رهبری ایالات متحده در آسیا است.

بر این اساس، پروپاگاندای جمهوری خلق چین، دموکراسی به سبک غربی و آنچه که مداخله در امور داخلی کشورهای دیگر به نام به اصطلاح دموکراسی می‌خواند، به سخره می‌گیرد. پیشرفت لیبرالیسم در سطح بین‌المللی چین را منزوی و نفوذ و اعتبار آن را تضعیف می‌کند؛ در حالی که تقاضای شهروندان چینی برای آزادسازی سیاسی در داخل چین را افزایش می‌دهد. دموکراتیزه‌شدن در کشورهای شریک جمهوری خلق چین، شیوه ترجیحی دولت چین برای انجام فعالیت اقتصادی، یا همان «فساد نخبگان محلی»، را مختل می‌کند. از این رو، جمهوری خلق چین نسبت به موج لیبرالیسم در عرصه جهانی که بسیاری از کشورهای دیگر آن را مثبت دانسته و شامل چیزهایی مثل شفافیت و پاسخگویی دولت و ارتقای آزادی‌های مدنی می‌شود، خصومت سنگینی پیدا کرده است.

پویایی سیاسی داخلی یک دولت بر روابط خارجی آن تأثیر می‌گذارد. چین به تازگی به رهبری شی، به یک ابرقدرت مغرور و خشمگین و در عین حال سخت‌پوست و سنگدل تبدیل شده است. عبور موفقیت‌آمیز در چالش‌های ناشی از ظهور یک قدرت بزرگ نوپا در منطقه‌ای که مدت‌ها تحت یک قدرت بزرگ دیگر بود، دشوار است؛ اما متأسفانه رویکردهای داخلی جمهوری خلق چین، کار را سخت‌تر می‌کند.