به گزارش اکوایران، حدود دو ماه تا یک‌ساله شدن جنگ در اوکراین می‌گذرد و وضعیت میدان نبرد از بن‌بست در دو طرف جبهه حکایت دارد. اگرچه با آغاز فصل سرد پیشروی برای هر کدام از طرف‌ها دشوار شده، با این حال به نظر می‌رسد که حتی با گذر از زمستان نیز طرفین نتوانند به یک برتری تمام‌عیار طی یک نبرد متعارف دست یابند. برخی در غرب همچنان حمایت حداکثری از اوکراین را تجویز می‌کنند و برخی دیگر از تلاش‌ها برای سوق دادن کی‌یف به مصالحه برای پایان دادن به درگیری‌ها.

هنری کسینجر - وزیر خارجه اسبق ایالات متحده و استراتژیست مشهور در زمانه جنگ سرد - با انتشار یادداشتی در نشریه «اسپکتیتور» با عنوان «چگونه از جنگ جهانی دیگر جلوگیری کنیم» تلاش کرده راهی را برای عبور از وضعیت کنونی پیشنهاد دهد.

1878d9f7-6a47-4702-b4a7-ca133acc5f21

جنگ اول و پایان سیطره اروپا

جنگ جهانی اول نوعی خودکشی فرهنگی بود که برتری اروپا را زایل کرد. رهبران اروپا - به تعبیر کریستوفر کلارک، مورخ - در خواب رفتند و وارد درگیری‌ای شدند که اگر می‌توانستند وضعیت جهان در پایان جنگ (در سال 1918) را پیش‌بینی کنند، هیچ‌یک از آنها وارد آن درگیری نمی‌شدند. در دهه‌های گذشته، آن‌ها رقابت‌های خود را با ایجاد مجموعه‌ای از اتحادها تعریف کرده بودند که استراتژی‌های آن‌ها توسط برنامه‌های مربوط به بسیج به هم مرتبط شده بود. در نتیجه، در سال 1914، قتل ولیعهد اتریش در سارایوو توسط یک ناسیونالیست صرب به یک جنگ بزرگ همه‌طرفه تبدیل شود و زمانی آغاز شد که آلمان نقشه همه‌جانبه خود برای شکست فرانسه را با حمله به بلژیکِ بی‌طرف در آن سوی اروپا اجرا کرد.

کشورهای اروپایی که هنوز به اندازه کافی با چگونگی تقویت نیروهای نظامی به‌وسیله فناوری آشنا نبودند، دست به تخریب بی‌سابقه‌ای علیه یکدیگر زدند. در اوت 1916، پس از دو سال جنگ و میلیون‌ها تلفات، مبارزان اصلی در غرب (بریتانیا، فرانسه و آلمان) شروع به بررسی چشم‌اندازها برای پایان دادن به کشتار کردند. در شرق، رقبای اتریش و روسیه احساسات قابل مقایسه‌ای داشتند. از آن‌جا که هیچ سازش قابل تصوری نمی‌تواند فداکاری‌هایی را که قبلا انجام شده توجیه کند و از آن‌جا که هیچ‌کس نمی‌خواست احساس ضعف بروز دهد، رهبران مختلف در آغاز یک روند رسمی صلح تردید داشتند. از این‌رو آن‌ها به دنبال میانجی‌گری آمریکا بودند. کاوش‌های سرهنگ «ادوارد هاوس» - فرستاده شخصی رئیس‌جمهور وقت آمریکا (وودرو ویلسون) - نشان داد که صلح مبتنی بر وضعیت اصلاح‌شده موجود، در دسترس است. با این حال، ویلسون در حالی که مایل و حتی مشتاق میانجی‌گری بود، این مسأله تا پس از انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر به تعویق افتاد. در آن زمان، حمله بریتانیایی سام و حمله وردون آلمان، دو میلیون تلفات دیگر را اضافه کرد.

به قول کتاب «فیلیپ زلیکو» در این زمینه، دیپلماسی به راهی تبدیل شد که کمتر پیموده شده بود. جنگ بزرگ، دو سال دیگر ادامه یافت و میلیون‌ها قربانی گرفت و به طور غیرقابل جبرانی به تعادلِ برقرارشده در اروپا آسیب زد. آلمان و روسیه درگیر انقلاب رانت شدند، دولت «اتریش-مجارستان» از نقشه ناپدید شد، فرانسه تسلیم شده بود، بریتانیا سهم قابل توجهی از نسل جوان و ظرفیت‌های اقتصادی خود را فدای الزامات پیروزی کرده بود و پیمان تنبیهی وِرسای که به جنگ پایان داد، بسیار شکننده‌تر از ساختاری بود که جایگزین آن شد.

تکرار یک نقطه عطف تاریخی

آیا جهان امروز خود را در نقطه عطف مشابهی در اوکراین می‌بیند، آن‌هم در هنگامه زمستانی که توقف عملیات نظامی در مقیاس بزرگ را در آنجا تحمیل می‌کند؟ من بارها حمایت خود از تلاش نظامی متحدان برای خنثی کردن تجاوز روسیه در اوکراین را ابراز کرده‌ام؛ اما زمان آن فرا رسیده که تغییرات استراتژیک صورت بگیرد و ادغام آن‌ها در ساختار جدیدی برای دستیابی به صلح از طریق مذاکره انجام شود.

اوکراین برای اولین‌بار در تاریخ مدرن به یک کشور بزرگ در اروپای مرکزی تبدیل شده است. اوکراین با کمک متحدان خود و با الهام از رئیس‌جمهور خود - ولودیمیر زلنسکی - نیروهای روسیه را که از زمان جنگ جهانی دوم به بعد در اروپا حضور داشتند، مهار کرد و سیستم بین‌المللی - از جمله چین - با تهدید روسیه در مورد استفاده از سلاح‌های هسته‌ای مخالف است.

خطوط آتش‌بس

این روند مسائل اصلی را در مورد عضویت اوکراین در ناتو مطرح کرده است. اوکراین یکی از بزرگ‌ترین و موثرترین ارتش‌های زمینی در اروپا را به دست آورده که توسط آمریکا و متحدانش تجهیز شده است. یک روند صلح باید اوکراین را به ناتو مرتبط کند؛ هر چند که صرفا بیان شود. جایگزین بی‌طرفی، بویژه پس از پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو، دیگر معنی ندارد. به همین دلیل است که در ماه مِیِ گذشته، من ایجاد یک خط آتش‌بس در امتداد مرزهای موجود - یعنی در جایی که جنگ در 24 فوریه آغاز شد- را توصیه کردم. روسیه فتوحات خود را از آنجا تخلیه خواهد کرد، اما نه سرزمینی را که نزدیک به یک دهه پیش اشغال کرده بود؛ از جمله کریمه. آن منطقه می‌تواند موضوع مذاکره پس از آتش‌بس باشد.

12

اگر خط مرزی پیش از جنگ بین اوکراین و روسیه با جنگ یا مذاکره قابل دستیابی نباشد، می‌توان به اصل خودمختاری دست یافت. همه‌پرسی تحت نظارت بین‌المللی در مورد تعیین سرنوشت می‌تواند بویژه در سرزمین‌های مورد مناقشه‌ای که در طول قرن‌ها بارها دست به دست شده‌اند، اعمال شود.

مخاطرات درهم‌شکستن روسیه

هدف از یک روند صلح، دو چیز خواهد بود: تأیید آزادی اوکراین و تعریف یک ساختار بین‌المللی جدید؛ بویژه برای اروپای مرکزی و شرقی. در نهایت روسیه باید در چنین نظمی جایی پیدا کند.

نتیجه مطلوب برای برخی، درهم‌شکستن روسیه در اثر جنگ است. من با این مسأله مخالفم. روسیه با وجود تمام تمایل خود به خشونت، کمک‌های تعیین‌کننده‌ای به تعادل جهانی و توازن قدرت برای بیش از نیم هزاره کرده است. نقش تاریخی آن نباید کمرنگ شود. عقب‌نشینی‌های نظامی روسیه، قدرت جهانی هسته‌ای این کشور را از بین نبرده و این امکان را فراهم می‌آورد که تشدید تنش در اوکراین را افزایش دهد. حتی اگر این توانایی کاهش یابد، انحلال روسیه یا از بین بردن توانایی آن برای سیاست استراتژیک می‌تواند قلمرو آن را که شامل 11 منطقه زمانی است، به خلائی مورد مناقشه تبدیل کند. جوامع رقیب در آن ممکن است تصمیم بگیرند که اختلافات خود را با خشونت حل‌و‌فصل کنند. کشورهای دیگر ممکن است به دنبال گسترش ادعاهای خود با زور باشند. همه این خطرات با وجود هزاران سلاح هسته‌ای که روسیه را به یکی از دو قدرت هسته‌ای بزرگ جهان تبدیل می‌کند، تشدید می‌شود.

خطر رایانه‌ها در کمین تمدن بشری

از آنجا که رهبران جهان در تلاش برای پایان دادن به جنگی هستند که در آن دو قدرت هسته‌ای با یک کشور مسلحِ متعارف رقابت می‌کنند، باید در مورد تأثیر این درگیری و استراتژی بلندمدت فناوری پیشرفته و هوش مصنوعی اولیه نیز فکر کنند. سلاح‌هایی در حال حاضر وجود دارند که می‌توانند تهدیدات مورد نظر خود را تعریف، ارزیابی و هدف قرار دهند؛ بنابراین در موقعیتی قرار دارند که جنگ خود را آغاز کنند.

هنگامی که مرز این قلمرو درنوردیده شود و فناوری پیشرفته به سلاح استاندارد تبدیل شود و در واقع رایانه‌ها مجریان اصلی استراتژی شوند، جهان خود را در شرایطی خواهد دید که هنوز هیچ مفهوم مشخصی برای آن وجود ندارد. وقتی رایانه‌ها دستورالعمل‌های استراتژیک را در مقیاسی خاص و به‌گونه‌ای تجویز می‌کنند که ذاتاً مداخله انسان را محدود و تهدید کند، رهبران چگونه می‌توانند کنترل خود را اعمال کنند؟ چگونه می‌توان تمدن را در میان چنین گرداب متضادی از اطلاعات، ادراکات و قابلیت‌های مخرب حفظ کرد؟

هنوز هیچ نظریه‌ای برای این جهان متجاوز وجود ندارد و تلاش‌ها در مورد این موضوع هنوز تکامل نیافته است؛ شاید به این دلیل که مذاکرات معنادار ممکن است اکتشافات جدیدی را فاش کند و این افشاگری، خود خطری برای آینده است. غلبه بر اختلاف بین فناوری پیشرفته و مفهوم راهبردهای کنترل آن، یا حتی درک مفاهیم کامل آن، امروزه به اندازه تغییرات آب‌وهوایی مهم است و به رهبرانی با تسلط بر فناوری و تاریخ نیاز دارد.

تلاش برای برقراری صلح و نظم دارای دو جزء است که گاهی اوقات متناقض تلقی می‌شوند: تعقیب عناصر امنیتی و الزام به مصالحه. اگر نتوانیم «به هر دو» دست یابیم، نمی‌توانیم «به هیچ‌کدام» برسیم. راه دیپلماسی ممکن است پیچیده و خسته‌کننده به نظر برسد، اما پیشرفت در آن، هم به بینش و هم به شجاعت برای انجام این سفر نیاز دارد.