دیر بماندم در این سرای کهن من

تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن.....

ابراهیم گلستان درگذشت. قرنی در این سرای کهن زیست و نیک و بد از او بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌ایم. 

از کتاب‌هایش، از نثر بی‌بدیلش، از احاطه و اشراف بی‌مثالش بر ادبیات کهن، از داغ‌های بزرگی که در زندگی دید و نیز از سرک کشیدن‌ها به زندگی خصوصی و حریم شخصی‌اش.

او را هم ستوده‌اند و هم نقد کرده‌اند؛ خواه به حق و خواه به حقد و حسد و کینه. گاه او را «ارنست همینگوی ایران» خواندند که خود از این لقب بیزار بود و گاه به کنایه «برج عاج نشین» خطابش کردند. اما او فارغ از تمام این دوستی‌ها و دشمنی‌ها، دینی و تعارفی با هیچ‌کس نداشت و در اظهار ارادت یا خصومت به هر حال صادق بود.

گلستان، بی‌تردید  سنگ بنای داستان‌نویسی معاصر، فیلمسازی و عکاسی مدرن و نقدنویسی و ژورنالیسم کنونی ما را نهاده است؛ هرچند او را در بسیاری موارد رک و تند و بی‌ملاحظه بدانیم. ای‌بسا او در خشت خام چیزی می‌دید که بسیاری در آینه هم از دیدن آن عاجزند.

ابراهیم گلستان را دوست بداریم یا نه، له یا علیه او فیلم بسازیم و داستان بسراییم، این حقیقت انکارناشدنی است که او سهمی سترگ و بی‌رقیب در هنر و ادبیات یک قرن ما داشته است و نامش بر تارک این بنای کهن می‌درخشد.

روحت شاد پدرسالار هنر و ادبیات معاصر ایران.