به گزارش اکوایران، با نمایان شدن جلوه های تغییر در نظم جهانی، حوزه ها و مناطق مختلف جهان نیز شاهد بروزات و پیامدهای مختلف چنین وضعیتی هستند. نشریه فارن افرز، در شماره ویژه ماههای مارچ و اپریل، با تمرکز بر منطقه خاورمیانه، تحولات جدید و قابل توجه در این منطقه را در سایه چنین تغییراتی مورد بررسی قرار دهد. مارک لینچ، تحلیلگر برجسته مسائل خاورمیانه با انتشار یادداشتی با عنوان «پایان خاورمیانه؛ چگونه یک نقشه قدیمی واقعیت جدید را تحریف می کند» در این پرونده نشان داده چگونه تصوراتی منسوخ از خاورمیانه در ایالات متحدخ منشا خطاهای راهبردی و حیاتی شده است. اکوایران این یادداشت را در سه بخش ترجمه کرده که در ادامه بخش اول آن منتشر می‌شود:

درهم تنیدگی پیچیده نقشه بازی

در اوایل دسامبر 2021، دولت اتیوپی در جبهه جنگ داخلی یکساله خود با شورشیان منطقه تیگرای یک تغییر چشمگیر ایجاد کرد. نیروهای اتیوپی که با زرادخانه جدیدی از پهپادها و سایر اشکال حمایت نظامی و سیاسی از سوی ایران، ترکیه و امارات متحده عربی (امارات متحده عربی) مجهز شده بودند، توانستند حمله جبهه آزادیبخش خلق تیگرای را که توسط جنگجویان سومالیایی حمایت و مورد پشتیبانی قطر قرار داشتند، به عقب برانند.

بسیاری از ناظران آمریکایی از دخالت مستقیم دست کم چهار کشور خاورمیانه در آنچه که به نظر می رسد درگیری آفریقایی است، شگفت زده شدند. اما چنین علاقه ای غیرعادی و غیرمنتظره نیست. در سال های اخیر، ترکیه بیش از 40 کنسولگری در آفریقا و یک پایگاه نظامی بزرگ در سومالی ایجاد کرده است. اسرائیل اعلام کرده که «بازگشت به آفریقا» را برای یافتن اتحادهای جدیدی دنبال می کند و این در حالی است که این رژیم با فشار فزاینده بین المللی بر سر اشغال کرانه باختری مواجه است. عربستان سعودی به منظور تامین امنیت غذایی، بخش‌های وسیعی از زمین‌های کشاورزی را در اتیوپی و سودان خریداری کرده و امارات متحده عربی پایگاه‌های دریایی در سراسر شاخ آفریقا ساخته است. مصر نیز درگیر مناقشه ای با اتیوپی بر سر طرح های این کشور برای ساختن سدی در سرشاخه های رودخانه نیل شده است.

این درهم تنیدگی ها تنها به آفریقا محدود نمی شود. عمان که به طور سنتی خود را یک کشور در حاشیه اقیانوس هند تعریف می کند، روابط اقتصادی قوی با هند، ایران و پاکستان دارد. عربستان سعودی و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس مدت‌هاست که عمیقاً در امور افغانستان و پاکستان دخالت کرده‌اند. ترکیه به طور فزاینده ای در آسیای مرکزی، از جمله با مداخله نظامی در آذربایجان، درگیر شده است. ضمن آنکه تقریباً تمام کشورهای خلیج فارس اخیراً مشارکت خود را با چین و سایر کشورهای آسیایی ارتقا داده اند.

نقشه ذهنی محدود آمریکایی ها

با این حال، در میان این ارتباطات فرامنطقه ای مستمر و رو به رشد، سیاست خارجی ایالات متحده همچنان با نقشه ذهنی بسیار محدودتری از خاورمیانه پیوند خورده است. از سال‌های آغازین جنگ سرد، تشکیلات واشنگتن خاورمیانه را به مثابه جهان عرب به‌علاوه ایران، اسرائیل و ترکیه می‌نگریست. چنین تصوراتی برای خیلی ها طبیعی به نظر می آید. بر اساس تداوم جغرافیایی، درک عقل سلیم از منطقه، و تاریخ قرن بیستم، خاورمیانه ی دپارتمان‌های دانشگاهی و اتاق‌های فکر آمریکا و همچنین وزارت خارجه ایالات متحده این گونه است.

این در حالی است که چنین نقشه ای به طور فزاینده ای در حال منسوخ شد. قدرت‌های منطقه‌ای پیشرو در خارج از خاورمیانه سنتی به همان شیوه‌ در داخل خاورمیانه آن عمل می‌کنند، و بسیاری از رقابت‌های مهم بر سر منطقه اکنون فراسوی از مرزهای فرضی آن رخ می‌دهند. پنتاگون مدت‌هاست که به این واقعیت واقف است: تا زمان ایجاد فرماندهی آمریکا در آفریقا در سال 2007، منطقه تحت پوشش فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام) -فرماندهی که عملیات رزمی را در خاورمیانه کنترل می‌کند- نه تنها شامل مصر، ایران، عراق و کشورهای خلیج فارس، بلکه افغانستان، جیبوتی، اریتره، اتیوپی، کنیا، پاکستان، سومالی و سودان را نیز می‌شد -گروهی که مستقیماً با خاورمیانه وزارت امور خارجه در تضاد بود.

چنین ناهماهنگی چشمگیری در سیاستگذاری و نهادهای نظامی ایالات متحده به خطرات دل بستن به تصورات از مدل قدیمی منطقه اشاره دارد. نه تنها این مفهوم با سیاست و رویه نظامی کنونی همخوانی ندارد، بلکه همچنین مانع از تلاش‌ها برای رویارویی با بسیاری از بزرگ‌ترین چالش‌های روز، از بحران‌های زنجیره‌ای پناهندگان گرفته تا شورش‌های اسلام‌گرایانه و مستبدان ریشه‌دار می‌شود. ادامه تولید دانش و سیاستگذاری بر اساس تعریف کهنه از خاورمیانه، استراتژی ایالات متحده را در برابر پویایی های واقعی شکل دهنده منطقه تهدید می کند - و بدتر از آن، واشنگتن را به ادامه اشتباهات فاجعه بار در آنجا سوق می دهد.

نقشه کشی جنگ سرد

همانطور که در حال حاضر به نظر می رسد، مفهوم آمریکایی خاورمیانه در تاریخ ماقبل مدرن ریشه چندانی ندارد. برای قرن ها، کشورهای عربی شمال آفریقا و شام بخشی از امپراتوری وسیع و چند ملیتی عثمانی بودند. کشورهای حاشیه خلیج فارس به طور ارگانیک به شاخ آفریقا در سراسر دریای سرخ مرتبط بودند. و پیوندهای اسلامی مصر و بقیه شمال آفریقا را به مناطقی در اعماق صحرای آفریقا متصل می کردند. اما به جای نگاه کردن به گذشته، ایالات متحده نسخه خود را از منطقه از منبعی جدیدتر اتخاذ کرد: استعمار و سیاست قدرت های بزرگ اروپای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم.

در قرن نوزدهم، پروژه‌های امپریالیستی بریتانیا و فرانسه ایده منطقه‌ای متمایز را در محدوده شمال آفریقا و شام به وجود آورد. در سال 1830، فرانسه الجزایر را اشغال و در سال 1881، تونس را تصرف کرد. و تا سال 1912، مراکش را نیز تحت کنترل داشت. میراث استعماری فرانسه طبقه بندی نژادی، به جای مانع طبیعی صحرا، تمایز بین آفریقای سیاه فرانسوی و مغرب فرانسه، متشکل از اعراب و بربرها با پوست روشن‌تر را نشان داد. همین نژادپرستی مانع سختی بین جمعیت‌های فرهنگی مشابه حوضه مدیترانه با اروپای جنوبی سفیدپوست ایجاد کرد که به اجبار از مردمان خاور نزدیک در آن سوی دریا در شمال آفریقا و شبه جزیره عربستان متمایز شدند.

انگلیسی ها به نوبه خود منطقه را «خاور نزدیک» نامیدند، زیرا نقش آن به عنوان یک نقطه ترانزیت در مسیر منافع اولیه استعماری شان در هند و «خاور دور» یا آسیا بود. پس از افتتاح کانال سوئز در سال 1869، این منطقه اهمیت جدیدی پیدا کرد. منافع امپراتوری بریتانیا اکنون شبه جزیره عربستان را به مصر و شام متصل می کند، در حالی که آن مناطق را از شمال، شرق و جنوب متمایز می کند. و یک خط حفاظتی در امتداد شبه جزیره عربستان تا سال 1971 تحت کنترل بریتانیا باقی ماندند و مرزهای استعماری قدیمی را مدتها پس از اینکه نیروهای دیگر شروع به تغییر شکل منطقه کردند، تقویت کردند.

مجموعه ای از مفروضات ایدئولوژیک در مورد اگزوتیسم فرضی اعراب، فارس ها و ترک ها -دیدگاهی که توسط محقق آمریکایی فلسطینی فقید، ادوارد سعید، «شرق شناسی» نامیده شد- به شکل گیری این ایده کمک کرد ه این منطقه وسیع فرهنگ مشترک و عقب مانده ای دارد.

پس از جنگ جهانی دوم، در حالی که ایالات متحده به شدت وارد رقابت جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی شد، وزارت امور خارجه ایالات متحده مفهوم انگلیسی-فرانسوی این منطقه را برای اهداف خود تطبیق داد. تعریف چیزی که ایالات متحده اکنون آن را «خاورمیانه» می نامد (نه به واشنگتن که به لندن نزدیک است) با اهداف سیاستگذاران مشخص شده است: حفظ دسترسی به نفت در شبه جزیره عربستان، محافظت از اسرائیل، و حفظ مستعمرات سابق بریتانیا و انگلیس و متصرفات فرانسه در شمال آفریقا خارج از حوزه نفوذ شوروی.

در طول دهه‌های 1950 و 1960، اولویت‌های اقتصادی و سیاسی ایالات متحده به نهادینه‌سازی این نقشه در محافل دانشگاهی و سیاست‌گذاری کمک کرد. قانون آموزش دفاع ملی در سال 1958 منابع فدرال را به سمت مطالعات منطقه ای در حمایت از اولویت های جنگ سرد هدایت کرد و سازمان های غیرانتفاعی بزرگ مانند بنیاد فورد به این تلاش ها پیوستند. رویکرد جدید جهان را به مناطق متمایزی تقسیم کرد که یکی از آنها خاورمیانه بود. در نتیجه، محققان خاورمیانه تخصص عمیقی در مورد فرهنگ ها، زبان ها، تاریخ و سیاست کشورها در آن منطقه کاملاً تعریف شده ایجاد کردند. اما از آنها انتظار نمی رفت که چیز زیادی در مورد کشورهای جنوب صحرای آفریقا یا افغانستان و پاکستان بدانند، مهم نیست که این مکان ها چقدر برای موضوعاتی که مطالعه می کردند مهم است.