به گزارش اکو ایران ساختارهای سیاسی بالاخص قدرت های بزرگ گاهی سیاست هایی را اتخاذ می کنند که نه تنها به تنش ها در داخل منجر می شود بلکه پس لرزه های تصمیم هایشان می تواند یک منطقه و یا جهان را هم درگیر کند. درباره چرایی اتخاذ سیاست های اشتباه در ساختار سیاسی بحث های متفاوتی مطرح شده است. غالبا آنگونه که ناظران و تحلیلگران می گویند در ساختارهای سیاسی باز به واسطه آن که تیم های مشاوره حق آزاد بیان و اندیشه خود را دارند و بدون هراس از مجازات قادرند سیاست اتخاذ شده حاکم را به چالش بکشند، اصلاح اشتباه‌های سیاسی امکان‌پذیر است. اما این فرضیه  درباب نظام‌های سیاسی بسته قابل تبیین نیست.

با این همه استفان والت، نظریه پرداز روابط بین الملل و استاد دانشگاه هاروارد باور دیگری دارد و با انتشار یادداشتی تحت عنوان«‌چرا حکومت‌ها از ریل خارج می‌شوند» در نشریه فارین پالسی با استناد به تصمیم های اشتباه اتخاذ شده در آمریکا و بریتانیا، ضمن به چالش کشیدن تحلیل فوق به چرایی اتخاذ تصمیم های سیاسی نادرست در ساختار سیاسی  باز و بسته پرداخته است. ترجمه این یادداشت توسط اکو ایران در دو بخش آماده انتشار شده که بخش نخست آن در ادامه منتشر می‌شود:

اعتبار از دست رفته؛ برنامه‌ای که مرد

تماشای سقوط و از میان رفتن ابتکار عمل بزرگ سیاسی به شکلی انحرافی جذاب است و از آن بیشتر نظاره افراد مسئول که باید این حقیقت را می دانستند.نمونه بارز این حقیقت، تلاش لیز تراس، نخست وزیر بریتانیا و کواسی کوارتنگ، وزیر خزانه داری برای اجرای طرح اقتصادی جدید فاجعه بار است. دیگرانی که درک بیشتری از اقتصاد دارند قبلا ایرادهای متعددی را در این باب در پیشنهاد اولیه شان مطرح کرده اند.

کافی است که بگوییم بازارها فورا واکنش نشان دادند و یک فرمان خردکننده صادر کردند. فروپاشی احتمالی بازار اوراق قرضه بریتانیا، بانک انگلیس را مجبور به مداخله به شیوه هایی کرد که به واسطه آن ابتکار  تراس- کوارتنگ را در موضع ضعف قرار داد و شورش در حزب محافظه کار حاکم( مهمی که نشان از افزایش چشم گیر حمایت ها از حزب کارگر بود) تراس را ناچار به عقب نشینی کرد و به این گمانه زنی دامن زد که کوارتنگ باید زودتر به دنبال شغل تازه ای باشد.

از منظر تراس، این بدترین شرایط ممکن است. نه تنها پیشنهادهای نخست وزیر در بدو ورودش مرد بلکه اعتبارش به عنوان یک رهبر سرسخت که می توانست در برابر فشارها بایستد نیز آسیب دید. از زمان «نیوک کوک» تاکنون دنیا چنین وضعیت نامناسبی را به خود ندیده است. با این حال چالش های تراس بخشی از رخدادی بزرگ تر از خروج قطار از ریل است. بخش هایی از تاریخ اخیر را لحاظ کنید.

چهره‌های باهوش با افعالی احمقانه 

حمله آمریکا به عراق در سال 2003 و تصمیم دولت بوش در ان بازه زمانی با لحاظ کردن هر معیاری یکی از بزرگ ترین اشتباه ها در تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده قلمداد می شود. منطق این جنگ نادرست بود ( یعنی عراق سلاح کشتار جمعی در اختیار داشت). جنگ آنگونه که حامیانش وعده داده بودند، به نتیجه نرسید.

عراقی ها از آمریکایی‌ها به عنوان نیروی آزادی بخش استقبال نکردند بلکه در عوض شورش های قوی را سازماندهی کردند. از طرفی دیگر اشغال عراق نه تنها موجب شکل گیری لیبرال دموکراسی نشد بلکه ایده های دموکراتیک به بخش های دیگر خاورمیانه را هم منتقل نکرد. در عوض این حمله چندین تریلون دلار هزینه به ایالات متحده تحمیل کرد و جان هزاران سرباز آمریکایی در کنار تعداد زیادی از غیر نظامیان عراقی را هم به خطر انداخت.

جنگ و اشغال در نهایت باعث ظهور گروه تروریستی داعش شد که خلافت کوتاه اما خونینش به خشونت ها دامن زد و بحران پناهجویی در منطقه و فراتر از آن را تشدید کرد. جورج دبلیو بوش ممکن است یک سبک وزن کم تجربه بود اما تیم سیاست خارجی اش گروهی آگاه با تجربه های دولتی فراوان بودند. حال سوال این است: این چهره های به ظاهر باهوش چگونه توانستند چنین کار احمقانه ای را انجام دهند؟

خودزنی از نوع چینی

 سیاست کووید صفر شی جین پینگ نسخه دیگری از این ماجراست. فارغ از منشا ویروس کووید، واکنش اولیه چین موجب شد که سیاست های بسیاری از دموکراسی جهان برای رویارویی با این بیماری شکست بخورد و ناکارامد باشد.

اما مدیریت این همه گیری توسط پکن با گذشت زمان بدتر و بدتر به نظر می رسد. چین قادر به ساخت واکسن های ام آر ان آی نشد و حتی پس از در دسترس بودن منابعش، از دریافت این پادزهر از غرب خودداری کرد. شی جین پینگ حتی پا را فراتر گذاشت و علیرغم افزایش هزینه های اقتصادی، برای تحقق سیاست کووید صفر، قرنطینه های سختگیرانه تری را تعریف کرد. همه کشورها در طول همه گیری آسیب دیده اند اما هزینه هایی که چین متحمل شده ماحصل سیاست های خودش بود. سوال این است: چرا مجموعه ای از سیاستگذاران باهوش و باتجربه تا این اندازه باید دست به خودآزاری بزنند؟

حقیقتی که کتمان شد

حمله روسیه به اوکراین هم نمونه دیگری است. هر اندازه نبرد در اوکراین طولانی تر شود، تصمیم ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه احمقانه تر به نظر می رسد. پوتین و همراهانش به جای تمرکز بر نگرانی های امنیتی روسیه (یعنی ترس دیرینه این کشور از گسترش ناتو به ویژه تلاش ایالات متحده برای تبدیل کردن اوکراین به یک سنگر غربی در مرز روسیه) این پیام را با مجموعه ای از ادعاهای مشکوک در باب وحدت طبیعی خلق های روسیه و اوکراین، تقویت و مخابره کردند؛ پیامی با این محتوا که پوتین صرفا به دنبال بازسازی امپراتوری قدیمی شوروی – روس است.

سوال این است: اگر هدف پوتین این است، چرا در باره اش سکوت کرد؟ همانگونه که پیش از این اشاره کردم، تصمیم برای شروع جنگ غیر قانونی با این پیش فرض اشتباه که اوکراین به شکل موثری مقاومت نمی کند و ناتو واکنش نشان نخواهد داد،صرفا تنش ها را تشدید کرد.

استراتژی نادرست استراتژیست

امروز پس از فاش شدن محاسبات نادرست اولیه، دولت روسیه نتوانسته است استراتژی موثری را طراحی کند یا نیروی جنگی را در میدان کار قرار دهد که بتواند بدین طریق به اهدافی که بدان دست نیافته، دست یابد. نتیجه نهایی این است که اقتصاد روسیه به شدت آسیب دیده است و ترکیبی از فرار مغزها و کاهش دسترسی به فن آوری غربی به مرور زمان این کشور را تضعیف تر خواهد کرد.

ناتو متحدتر است و دو عضو جدید را هم پذیرفته. محدودیت‌های نظامی روسیه برای همه آشکار شده و چین باید در مورد ارزش خود به عنوان یک متحد غیر رسمی فکر کند. شهوت پوتین به عنوان یک استراتژیست زیرک که اهدافش را زیرکانه انتخاب می کرد ازمیان رفته و لیبرال ها و ملی گرایان تندرو از او ناراضی اند. وقتی گزینه های شما در حال محدود شدن به استفاده احتمالی از سلاح هسته ای تاکتیکی می شود، این نشانه ای است مبنی بر این که زمان زیادی را از دست دادید. حال می توانیم تعجب کنیم که چگونه مسکو می تواند این همه اشتباه جدی مرتکب شود.